افن(لافندف لاخن، لاخند) بازي يكي از ورزشهاي بومي محلي شناخته شده و معروف استان گيلان است كه در اكثر جشنها به نمايش گذارده ميشود.
لافن در زبان محلي به طناب اطلاق ميشود و اين رشته ورزشي بومي محلي به شكلهاي مختلف در جايجاي جهان به خصوص در سيركها به نمايش در ميآيد.
لافن بازي با نامهاي بندبازي، رسن بازي، داربازي، ريسمان بازي نيز ناميده ميشود. درمورد برگزاري اين رشته بومي محلي استان گيلان، واعظ كاشفي سابقه اين رشته را به زمان حضرت نوح (ع) ميرساند و مينويسد: "اگر بپرسند كار رسن بازي از كي مانده، بگو از نوح پيغمبر كه در وقتي كه عالم را طوفان گرفته بود و آن حضرت با مومنان در كشتي بودند چون مژده نجات رسيد، رسني كه در بادبان كشتي بود، حضرت نوح (ع) دست در آنجا زد و به ميل كشتي برآمد تا ببيند كه آب چه مقدار رفته و چه مقدار مانده و زماني بر بالاي رسن درنگ كرد و از اين طرف به آن طرف حركت فرمود."
در اشعار شاعران ايران نيز اشارهاي به بندبازي شده است و حاكي از رواج اين بازي در دورههاي مختلف است.
سوزني سمرقندي ميگويد:
كند همچو بازيگران گاه كشتن كند همتش را همي بندبازي
نظامي ميگويد:
ولي باد از رسن پايت ربوده است رسن بازي نميداني چه سوداست
صائب نيز ميگويد:
دل تو تا رگ خامي ز آرزو دارد عنكبوت تو را كار ريسمان بازي است
در رستم التواريخ ضمن شرح وقايع دوران سلطنت كريم خان زند اشاراتي شده است به بندبازان شهر شيراز كه در عروسي فرزند فخرالملوك كريم خان برنامههايي داشتهاند.
در نمايش بندبازي ميتوان نشاني از عمليات مهارتي، نظامي گري و سايههايي از دريانوردان كهن ديد.
در عمليات لافن بازي و يا همان بندبازي دو نفر شركت ميكنند و زمين بازي آن آزاد است و وسايل موردنياز طناب و نقاره است. علاوه بر اين، نقشهاي ايفاگر اين ورزش عبارتند از: بند باز يا پهلوان، يالانچي يا شيطانك كه وردست پهلوان است، سرناچي دهل زن يا نقاره زن.
پهلوان با ذكر دعا به درگاه خداوند، بالاي دار ميرود و با چوبي كه به منظور حفظ تعادل خويش در دست ميگيرد از روي طناب رد ميشود. در همين موقع يالانچي يا شيطانك با حركات خندهآور خود مردم را سرگرم ميكند و نوازندگان سرنا و نقاره به نواختن آهنگهاي محلي شاد و هيجان انگيز مي پردازند. در پايان نيز مردم در مراسمي به نام «دوران» آن قدر که استطاعت دارند، وجهي را به پهلوان و گروهش پيشکش ميکنند.
نگارنده امسال نيز چون سال گذشته اين شانس را داشتم تا از نزديک شاهد مراسم لاخن بازي در استان گيلان باشم. مراسمي كه در آن علاوه بر آقايان، خانمها نيز شركت داشتند. لاخن بازي چنان كه شرح داده شد، به پايان رسيد. اما من پس از پايان مراسم کمي صبر کردم تا مردم متفرق بشوند و سپس به سراغ بندبازان رفتم. خستگي و غرور توأمان از چهرههاشان ميباريد . اول رفتم به سراغ «آهو». خودم را معرفي کردم و خواهش کردم به چند سؤالم پاسخ دهد و او نيز با رويي باز پذيرفت. گفت که 18 ساله است و از 6 سالگي در کنار پدر مرحومشان با خواهرش «ليلي»، اولين زن بند باز ايراني، (که البته چند سالي است به خاطر بچه دار شدن، بندبازي را رها کرده) و برادرش پهلوان سهيل به اين کار مشغول بودهاند. آنها اهل روستاي «فخر آباد» از توابع شهرستان «لشت نشاء» هستند. پدرشان 8 سال پيش هنگامي که در يک مراسم عروسي در «سياهکل» از بند پايين ميآيد، اظهار سردرد ميکند و پس از ساعتي جان به جان آفرين تسليم ميکند. و از آن پس، سهيل رهروي راه پدر ميشود.
در تمام مدتي که آهو حرف ميزد ، همسرش ميلاد کنارش ايستاده بود و با علاقه به صحبتهاي وي گوش ميداد. از چشمهايش خواندم که چه بي پيرايه دوستش دارد.
بعد رفتم به سراغ آقاي «ولي بابادوست»، پيرمرد 75 سالهاي که مراسم سنتي آتش بازي را انجام ميداد. ميگفت از 15 سالگي يعني 60 سال پيش به اين حرفه مشغول بوده است. برايم گفت كه کارش را دوست دارد و از شاد کردن مردم، لذت ميبرد.
حالا نوبت سهيل بود؛ جواني که خطوط چهرهاش، حکايت سالهاي زحمت بود و غيرت. اول از پايش پرسيدم که حين نمايش امسال و به علت شکستن شيشه، بريده شده بود. با تبسمي گفت: "من روستازادهام و اين زخمها اهميتي برايم ندارد. ما که بچهي شهر نيستيم." حرفهايش همان حرفهاي آهو بود و اين که عاشق حرفهاش است، با اين که اين شغل پر از استرس است. دعوتم کرد تا از «موزهي ميراث روستايي گيلان» که به گفتهي وي جنب پليس راه رشت – قزوين است، ديدن کنم.
و بالاخره رفتم به سراغ «ماهان» و «پويان»، که در بند بازي نقش داشتند. بچههايي که شيطنت از نگاه نافذشان ميباريد و پهلوان سهيل را «عمو» صدا ميزدند، گر چه هيچ نسبت خوني ميانشان نبود و فقط همسايه بودند.
چند عکس گرفتم و بعد با همگيشان خداحافظي کردم.
ناهيد سعادتيان